معرفی کتاب؛

«میروی و برنمیگردی»

کتاب «میروی و برنمیگردی» زندگی «رضا صباغی» چهارمین شهید دانشگاه علوم اسلامی را به صورت داستانی روایت می‌کند.
کد خبر: ۵۸۶۶۶۴
تاریخ انتشار: ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۹ - 03May 2023

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از مشهد، کتاب «میروی و برنمیگردی» از مجموعه مجاوران خورشید، روایت داستانی از زندگی شهید «رضا صباغی» طلبه و دانشجوی دانشگاه علوم اسلامی رضوی است که به قلم «طیبه مزینانی» به رشته تحریر در آمده است.

کتاب «میروی و برنمیگردی » توسط انتشارات «آستان قدس رضوی» در شمارگان ۵۰۰ نسخه و ۸۸ صفحه در سال ۱۴۰۱ در قطع رقعی چاپ و منتشر شده است.

«رضا صباغی» نوزدهم مرداد ۱۳۴۵ در شهرستان بجنورد، چشم به جهان گشود. اشتیاق آموختن علوم دینی چنان آتشی در وجودش برافروخت که رخت هجرت به تن کرد و راهی مشهد مقدس شد. فرمان رهبرش؛ امام خمینی (ره) را شنید و دوباره هجرت کرد و به میدان جنگ شتافت. سرنوشتش همان شد که مادرش می‌دانست؛ رضا رفت، قله‌های حاج عمران را فتح کرد و همان جا ماند و آخرین روز از اردیبهشت سال ۱۳۶۵ بود که رفقایش او را برای آخرین بار دیدند و بی او بازگشتند. قلب پدر، تاب و درد دوری و فراق رضا را نیاورد و از دنیای فانی رخت بست. ده سال گذشت تا رضا آمد و روی سینه پدرش، آرام گرفت.

بخشی از کتاب:

من که گوشم خریدار این حرف‌ها نبود. دلم نمی‌آمد بگویم: «آخر مادرجان! تو که مثل خیلی‌ها نیستی بری و برگردی! دردم اینه که میری و برنمیگردی! به همین قبله قسم برنمی‌گردی! آخه من که تو را بزرگ کرده‌ام می‌دونم تو چقدر زلالی، چقدر نابی، چقدر پاکی، به امام رضا (ع) قسم، میری و برنمی‌گردی!

این رو نه من که بابای بیچارت هم می‌دونه! اصلا دلت به حال این بابات بسوزه که بیست سال قبل تو رو با هزار نذر و نیاز از خدا گرفت.»

آن شب چقدر گریه کردیم! فقط خدا می‌داند و بس! هم من، هم بابای رضا. رضای من که دلش مثل موم نرم بود، حالا دلش شده بود مثل سنگ، من که نمی‌دانم کدام سنگ از همه سفت‌تر و سخت‌تر است اما از آن سنگ‌هایی شده بود که به ضرب پتک هم نرم نمی‌شد.

اصلا طور دیگری شده بود، هرچه می‌گفتیم لبخند می‌زد، لبخندی که هر آدم سرکشی را آرام می‌کرد، ولی دل من و بابای رضا، سرکش نبود، آشفته بود، دل من که شده بود شبیه کبوتری که خودش را می‌زد به دیوارهای استخوانی سینه‌ام، آرام نمی‌گرفت که نمی‌گرفت. خودم می‌خواستم به خاطر رضا آرام باشم اما نمی‌شد، یعنی دست من نبود آرام بگیرم، دست دلم بود، دست قلبم بود که لبخند رضا آشفته‌ترش می‌کرد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها