گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: میگویند اسم بر سرنوشت آدمها تأثیر میگذارد، مهم است که هر بار خودت را در طنین چه آوایی پیدا کنی؛ وقتی کمیل صدایت میکنند به یاد یار امیر مؤمنان اشک جاری میشود برگونهات از شنیدن مظلومیت آل علی، وقتی هر شب جمعه زمزمه دعایی بر لبانت جاری میشود که در آن عارفانه و عاشقانه پروردگارت را صدا میزنی برای بخشش؛ پس عجیب نیست که مسیر زندگیات تو را به سوی کمال پیش ببرد، در زمانهای که بیشتر ما در خم کوچه اول ماندهایم و حیرانیم هنوز که برای چه آمدهایم، تو بر فراز قلههای معرفت پرچم افراشتهای، آمادهای برای شهادت، آمادهای برای خون دادن. خاصیت عشق در شبیه شدن است، شنیدهام که همانند مادری که عمری برایش گریستی، شهید شدی، با پهلوی شکسته و چون اربابت خونین لب به دیدار پروردگارت شتافتی، در نهایت کمال، شایسته نام کمیل.
شهید «مصطفی صفری تبار» نهمین روز از خرداد سال ۱۳۶۷ در روستای «بیشه سر» از توابع شهرستان بابل به دنیا آمد. پدر او به یاد روزهای دفاع مقدس و علاقهمندی به شهید دکتر «مصطفی چمران» و دعای کمیل، نام فرزندش را در شناسنامه مصطفی گذاشت؛ اما او را کمیل صدا میزدند. کمیل جوانی مهربان، ورزشکار و با محبت بود که تمام اعمال خود را فقط برای رضای خدا انجام میداد. وی سال ۱۳۸۶ وارد دانشگاه امام حسین (ع) و ۲ سال بعد با معدل ۱۷.۳۰ فارغ التحصیل میشود. حضور در اردوهای راهیان نور و جهادی از جمله فعالیتهای دیگر این شهید بزرگوار است.
کمیل سال ۱۳۸۹ ازدواج میکند. پیوندی که تنها ۷ ماه به طول میانجامد. سحرگاه ۱۳ شهریور سال ۱۳۹۰ در کردستان منطقه سردشت در ارتفاعات جاسوسان بچههای یگان صابرین با گروهک منافق پژاک درگیر میشوند و این منطقه سکوی پرواز تازه داماد شهید «کمیل صفری تبار» میشود. در ادامه بخش دوم گفتوگوی خبرنگار دفاعپرس با «مریم یوسفی» همسر شهید «کمیل صفری تبار» را میخوانید.
دفاعپرس: بارزترین خصوصیات اخلاقی شهید چه بود؟
کمیل تأکید بسیاری به خواندن نماز اول وقت داشت و در هر شرایطی نماز خود را اول وقت میخواند. یکی از دوستانش میگفت: «به خاطر دارم روزی به جنگل رفته بودیم که صدای اذان برخاست. کمیل شروع به چیدن برگ درخت کرد تا برای خواندن نماز مهیا شود. درحالیکه لباسهایمان کثیف بود؛ به او گفتم، اگر کمی صبر کنی در منزل با لباس تمیز نماز میخوانی. اما کمیل گفت که وقتی تاکید میکنند به نماز اول وقت، یعنی اول وقت باید خوانده شود.»
او هیچگاه دروغ نمیگفت و در هر شرایطی به قولهایش عمل میکرد. اگر امکان میداد نتواند عمل کند، میگفت، «ببینم چه میشود» و قولی نمیداد؛ اما اگر عهد میبست، خیالت راحت بود که آن را انجام میدهد.
روابط عمومی بالایی داشت و بسیار شوخ طبع و بازیگوش بود. این ویژگی کمیل سبب میشد دوستان بسیاری داشته باشد و دیگران را به سوی خود جذب کند.
به راستیکه بسیاری از خصوصیات اخلاقی شهدا مشابه یکدیگر است. شاید عدهای گمان کنند زمانیکه از خصوصیات آنها میگوییم، اغراق میکنیم. یا شاید چون شهید شدهاند، به این شکل از آنها یاد میکنیم. اما واقعیت این نیست. واقعیت آن است که آنها چون این خصوصیات را داشتند، خداوند گل چینشان میکند و شهید میشوند. چرا ما شهید نمیشویم؟ اخلاق و رفتار و اعمال شهدا سبب میشود به مقام شهادتی که در قرآن نیز از آن یاد شده، برسند.
دفاعپرس: در کارهای منزل کمک میکردند؟
بله حتی زمانیکه به منزل مادرشان میرفتیم، امکان نداشت من ظرف بشویم و کمیل نشسته باشد. او هم همراه من ظرفها را میشست. گاهی هم شیطنت میکرد. یا صورتم را با کف ظرفها یا با آب خیس میکرد و میخندید.
دفاع پرس: شیرینترین خاطره زندگی مشترکتان چه بود؟
شاید طول زندگی مشترک ما بسیار کوتاه باشد، اما عمق آن بسیار بلند بود. هفت ماه زندگی ما آنقدر شیرین بود که انگار هفت سال در کنار یکدیگر خاطرات مشترک داریم. واقعا نمیتوانم گلچین کنم که کدام اتفاق شیرینترین خاطره زندگی ما است؛ اما به بیان یکی از زیباترین خاطرات اکتفا میکنم.
«یکی از روزهای گرم تابستان ۱۳۹۰ پس از انجام کارهای منزل، مقابل پنکه استراحت میکردم که خوابم برد. از شدت گرما چشمانم را باز کردم. برقها رفته و پنکه خاموش بود. دوباره چشمانم را بستم و خوابیدم. دقایقی بعد دیگر احساس گرما نمیکردم. تصور کردم برق آمده. چشمانم را که گشودم، کمیل را دیدم، با ملحفهای بالای سرم ایستاده و با حرکات دست خود آن را تکان میداد. خستهتر از آن بودم که برخیزم. خواب را ترجیح دادم. نمیدانم چه مدتی گذشت، شاید نیم ساعت، شاید یک ساعت؛ اما زمانیکه بیدار شدم کمیل هنوز به کار خود ادامه میداد. اعتراض کردم و گفتم که «این چه کاری است. خسته شدی!» کمیل پاسخ داد: «شما به کارهای منزل رسیدگی کردی و خسته شدی! نمیخواستم از شدت گرما بیدار بشوی. با تکان دادن ملحفه سعی کردم از گرما کاسته شود تا شما راحت بخوابی». این تنها یکی از خاطرات هفت ماه زندگی سرشار از عشق و محبت ما بود.
دفاعپرس: با وجود تمام وابستگیها چگونه با ماموریتهای کاری شهید کنار میآمدید؟
روزهای سختی بود. هر مرتبه که میرفت، گویا بخشی از وجود من را با خود میبرد. همان روز اول ماموریت دائم از او میپرسیدم که «کی برمیگردی؟» کمیل هم میخندید و میگفت: «اجازه بده یک روز بگذرد، بعد سوال کن!»
دفاعپرس: برسیم به آخرین ماموریت...
آخرین وداعمان با یکدیگر، شب تولدم بود. هرچند که کمیل برای تهیه هدیه بسیار زحمت کشیده بود؛ اما بازهم عذرخواهی میکرد و میگفت که «ببخشید که کم است. انشاءالله در بهشت برای شما جبران میکنم.»
آن شب من را به منزل مادرم برد. مادر و خواهرم به جلسه قرآن رفته بودند و فقط پدرم در منزل بود. کمیل شروع به صحبت کرد، و گفت: «مریم عزیز، شاید در این ماموریت جانباز و شاید شهید شوم. اگر به شهادت رسیدم، بیتابی نکن و حضرت زینب (س) را الگوی صبر خود قرار بده و از ایشان یاری بطلب. مریم جان! اگر به آرزوی خود رسیدم، دوست ندارم سنگ مزار داشته باشم. میخواهم همچون مادرم حضرت زهرا (س) آرامگاه من خاکی بماند. مریم عزیزم! پس از شهادت من ازدواج کن تا تنها نمانی؛ یقین داشته باش که در بهشت مجدد در کنار هم خواهیم بود.» کمیل میگفت و من گریه میکردم.
هنگام وداع موتور سیکلتش را مدام روشن و خاموش میکرد. بار آخر گفت: «من دیگر باید بروم.» چشمان هردویمان مملو از اشک شد. دستم را روی دستانش گذاشتم و گفتم که «مواظب خودت باش!» کمیل حرکت کرد و من از او چشم برنمیداشتم. نمیدانم چرا یک عامل درونی به من میگفت «تا میتوانی نگاهش کن، شاید دیگر هیچوقت فرصت دیدار فراهم نشود.»
ساعت صفر بامداد خبر از آمدن ماه شهریور میداد که تلفن همراهم به صدا درآمد. خودش بود، کمیل! گفت: «تولدت مبارک، حالا یکسال بزرگتر و برای تحمل یک غم بزرگ آمادهتر شدی». کمیل میخواست من را آماده اتفاقی کند که ظرفیتش را نداشتم. او از شهادتش میگفت و من بیخبر از سرنوشت، متوجه حرفهایش نمیشدم.
کمیل رفت و ۱۳ روز بعد به خواسته قلبی خود رسید.
طبق وصیتنامه شهید، مزار او هنوز هم سنگی ندارد و تنها با پرچم ایران مشخص است
دفاعپرس: از نحوه شهادتشان مطلع هستید؟
کمیل به حضرت زهرا (س)، امام حسین (ع) و حضرت رقیه (س) ارادت بسیاری داشت. هرگاه از مادرمان (س) سخن میگفت، بی آنکه بخواهد، چشمانش از اشک لبریز میشد. نحوه شهادتش نیز همچون حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) است. همچون سالار شهیدان تیر به لبهای او اصابت میکند. همچون حضرت مادر (س) پهلویش زخمی و صورتش کبود میشود و مزارش خاکی میماند. ارادت خالصانهاش سبب شد به هر آنچه که میخواهد، برسد.
ادامه دارد...
۷۱۱