سردار شهید «حمید باکری»

حمید باکری قائم‌مقام لشکر ۳۱ عاشورای نیروی زمینی سپاه بود که ششم اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر در اثر اصابت آرپی‌جی به شهادت رسید و پیکر پاک او جاودانه شد.
کد خبر: ۶۵۶۲۷۱
تاریخ انتشار: ۲۸ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۰:۵۷ - 18March 2024
سردار شهید «حمید باکری»
نام و نام خانوادگی: حمید باکری
محل تولد: ارومیه
تاریخ تولد: اول آذر سال ۱۳۳۴
درجه: سردار
یگان: نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
مسئولیت: قائم‌مقام لشکر ۳۱ عاشورا
تاریخ شهادت: ۶ اسفند سال ۱۳۶۲
سن: ۲۸ سال
محل شهادت: جزیره مجنون
مزار شهید: مفقودالأثر

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: سردار شهید «حمید باکری» اول آذر سال ۱۳۳۴ در ارومیه متولد شد. وی در کودکی از نعمت مادر محروم شد و دوران تحصیلی خود را تا اول دبیرستان در کارخانه قند ارومیه و بقیه تحصیلاتش را در دبیرستان فردوسی این شهر به پایان رساند. حمید باکری به‌علت شهادت برادر بزرگش علی باکری به‌دست ساواک، با مسائل سیاسی و فساد حکومت پهلوی آشنا شد؛ بنابراین پس از پایان دوران خدمت سربازی در شهر تبریز با برادرش سردار شهید مهدی باکری فعالیت موثر خود را علیه رژیم آغاز کرد و خودسازی و تزکیه نفس شهید نیز بیشتر از این دوران به بعد بوده است.

حمید باکری زمانی که به تبریز رفت، با برادرش مهدی و دوستش کاظم هم‌خانه شد و هر سه به تکثیر و پخش اعلامیه‌ها و سخنان حضرت امام خمینی (ره) پرداختند. چندی بعد حمید برای ادامه تحصیل به ترکیه و از آن‌جا به آلمان سفر کرد و در دانشگاه شهر «آخن» مشغول تحصیل شد. آن‌روزها، آغازگر حرف‌های حمید، حرف‌های امام خمینی (ره) پایان‌بخش آن‌ها نیز سخنان ایشان بود؛ بنابراین با هجرت امام خمینی (ره) به پاریس، به آن شهر رفت و سپس عازم سوریه و لبنان شد تا دوره‌های آموزش نظامی، جنگ‌های شهری، چریکی و… را بگذراند. او همچنین ساختن بمب‌های دستی را آموخت و به وسیله دوستان، وارد کردن اسلحه را به ایران تجربه کرد و در این راه برادرش مهدی یاور بزرگ او بود.

وی زمانی که خبر مسرت‌بخش پیروزی انقلاب اسلامی ایران را در مرز ایران شنید، به میهن بازگشت و برای بازسازی شهر‌ها و روستا‌ها کمر همت بست. لیاقت و کاردانی او زبانزد خاص و عام شد؛ لذا به عضویت شورای فرماندهی سپاه پاسداران ارومیه در آمد. جهاد سازندگی محفل دیگری بود که حمید باکری همگام با سپاه در آن حضور داشت، تا این‌که پس از صدور پیام امام خمینی (ره) برای تشکیل بسیج، از کردستان به ارومیه آمد.

 

 

 

 

 


تولد، دوران کودکی و تحصیل

سردار شهید «حمید باکری» اول آذر سال ۱۳۳۴ در ارومیه متولد شد. وی در کودکی از نعمت مادر محروم شد و دوران تحصیلی خود را تا اول دبیرستان در کارخانه قند ارومیه و بقیه تحصیلاتش را در دبیرستان فردوسی این شهر به پایان رساند. حمید باکری به‌علت شهادت برادر بزرگش علی باکری به‌دست ساواک، با مسائل سیاسی و فساد حکومت پهلوی آشنا شد؛ بنابراین پس از پایان دوران خدمت سربازی در شهر تبریز با برادرش شهید مهدی باکری فعالیت موثر خود را علیه رژیم آغاز کرد و خودسازی و تزکیه نفس شهید نیز بیشتر از این دوران به بعد بوده است.


فعالیت‌های انقلابی

حمید باکری زمانی که به تبریز رفت، با برادرش مهدی و دوستش کاظم هم‌خانه شد و هر سه به تکثیر و پخش اعلامیه‌ها و سخنان حضرت امام خمینی (ره) پرداختند. چندی بعد حمید برای ادامه تحصیل به ترکیه و از آن‌جا به آلمان سفر کرد و در دانشگاه شهر «آخن» مشغول تحصیل شد. آن‌روزها، آغازگر حرف‌های حمید، حرف‌های امام خمینی (ره) پایان‌بخش آن‌ها نیز سخنان ایشان بود؛ بنابراین با هجرت امام خمینی (ره) به پاریس، به آن شهر رفت و سپس عازم سوریه و لبنان شد تا دوره‌های آموزش نظامی، جنگ‌های شهری، چریکی و… را بگذراند. او همچنین ساختن بمب‌های دستی را آموخت و به وسیله دوستان، وارد کردن اسلحه را به ایران تجربه کرد و در این راه برادرش مهدی یاور بزرگ او بود.


فعالیت‌ها پس از پیروزی انقلاب اسلامی

حمید باکری پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران مراجعت کرد و جهت پاسداری از دستاورد‌های انقلاب اسلامی در مراکز نظامی مشغول فعالیت شد. وی با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ به عضویت سپاه درآمده و به‌عنوان فرمانده عملیات، با گروهک‌ها و احزابی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شروع به فعالیت کرده بودند، به مبارزه پرداخت. او در عملیات پاکسازی منطقه «سرو» و آزادسازی «مهاباد»، «پیرانشهر» و «بانه» نقش مهم و اساسی داشته و در آزادسازی سنندج با همکاری فرمانده عملیاتی منطقه، با استفاده از طرح‌های چریکی کمر ضدانقلاب وابسته و ملحد را در منطقه شکسته و موجب شد تا سنندج پس از مدت‌ها آزاد شود.

حمید باکری پس از فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی، مسئول تشکیل و سازماندهی بسیج ارومیه شد و در این مورد نیز نقش فعالانه و موثری ایفا کرد و همیشه از بسیجی‌ها و از قدرت الهی آن‌ها سخن می‌گفت.


فعالیت‌ها در دوران دفاع مقدس

حمید باکری پس از آغاز جنگ تحمیلی به جبهه آبادان شتافت و ۲ ماه بعد به ارومیه بازگشت و مدتی در شهرداری بصورت افتخاری در سمت مسئول بازرسی مشغول خدمت شد؛ اما، چون کار اداری نتوانست روح بزرگ او را آرام کند، مجدداً عازم جبهه آبادان شد و فرماندهی خط مقدم ایستگاه هفت آبادان را برعهده گرفته و به سازماندهی نیرو‌های مردمی پرداخت.

وی پس از بازگشت از منطقه، برای مدتی از سوی جهاد سازندگی مسئولیت پاکسازی مناطق آزاد شده کردنشین در منطقه سرو را عهده‌دار شد که در آن شرایط کمتر کسی می‌توانست چنان مسئولیتی را بپذیرد. وی سپس به‌عنوان مسئول کمیته برنامه‌ریزی جهاد استان آذربایجان غربی تعییین شد؛ اما چون در هر حال جنگ را مسئله اصلی می‌دانست و می‌اندیشید که در جبهه مفیدتر است، حضور دائمی‌اش را در جبهه‌های نبرد از عملیات «فتح‌المبین» شروع کرد. وی در عملیات بیت‌المقدس فرمانده گردان در تیپ نجف اشرف بود و با تلاشی که داشت، نقش موثری در راستای درهم شکستن دژهای مستحکم صدامیان در ورودی خرمشهر ایفا کرد و بالا‌خره با لشکر اسلام پیروزمندانه وارد خرمشهر شد.

حمید باکری بعد از عملیات «رمضان» برای فعالیت دائمی در سپاه پاسدارن مصمم‌تر شد و در عملیات موفقیت‌آمیز «مسلم‌بن‌عقیل» به‌عنوان مسئول خط تیپ عاشورا استقامتش در ارتفاعات سومار، یادآور صبوری و شجاعت یاران امام حسین (ع) بود که چندین‌بار خودش در جنگ تن به تن و پرتاب نارنجک دستی به بعثی‌ها شرکت کرد و از ناحیه دست مجروح شد؛ بنابراین بر حسب شایستگی که کسب کرد، از طرف فرماندهی وقت کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به‌عنوان فرمانده تیپ حضرت ابو‌الفضل (ع) منصوب شد.

وی بعد از عملیات «والفجر مقدماتی» به‌عنوان معاون لشکر 31 عاشورا راه مولایش حسین بن علی (ع) را ادامه داد و استقامت و تدابیر او در مقابل بعثی‌ها همیشه برای یارانش الگو بود. شرکت در عملیات‌های «والفجر 1»، «والفجر 2» و «والفجر 4» ازدیگر عرصه‌های مجاهدت‌های حمید باکری است که همیشه دوش بدوش برادران رزمنده بسیجی‌ خود، در خطوط اول حمله شرکت می‌کرد و با خونسردی زیادی که داشت، همیشه فرماندهان زیر دست خود را به استقامت و تحمل سختی‌های صحنه‌های نبرد ترغیب می‌کرد و به آن‌ها یاد می‌داد که چگونه با محدودیت امکانات مادی، در مقابل دشمن که سراپا پوشیده از زره و پیشرفته‌ترین امکانات جنگی آن‌زمان بود، بااتکاء به ایمان و روش حسینی و همچنین بهره‌گیری از استعدادهای داخلی باید جنگید. حمید باکری در «والفجر یک» از ناحیه پا و پشت زخمی و بستری شد که پایش را از ناحیه زانو عمل جراحی کردند. اطرافیانش متوجه بودند که از درد پا در رنج است؛ ولی هیچ‌وقت این را به زبان نیاورد.


شهادت

حمید باکری در عملیات «خیبر» با اولین گروه پیشتاز که قبل از شروع عملیات، بایستی مخفیانه در عمق دشمن پیاده می‌شدند و مراکز حساس نظامی را به تصرف در می‌آوردند و کنترل منطقه را در دست می‌گرفتند، به مأموریت عازم شد و ساعت ۱۱ شب سوم اسفند سال ۱۳۶۲ که لحظه شروع عملیات خیبر بود، با بی‌سیم خبر تصرف پل مجنون که به افتخار او «پل حمید» نامیده شد، را در عمق ۶۰ کیلومتری عراق اطلاع داد.

تصرف این پل موجب شد تا دشمن متجاوز قادر نشود که نیرو‌های موجود در جزایر مجنون را فراری دهد و یا نیروی کمکی برای آن‌ها بفرستد؛ لذا در نتیجه تمام نیروهایش در جزایر کشته یا اسیر شدند و این عمل قهرمانانه فرمانده و بسیجی‌های شجاع او، ضمانتی در موفقیت این قسمت از عملیات خیبر بود و عاقبت با ۲ روز جنگ شجاعانه در مقابل انبوه نیروه‌های زرهی دشمن فقط با نارنجک و آر. پی. جی و کلاشینکف؛ اما با قلبی پر از ایمان و عشق به شهادت، خودش و یارانش در حفظ آن پل مهم جنگیدند و در همان‌جا به لقاء‌الله پیوسته و به آرزوی دیرینه خود؛ یعنی دیدار با سرور شهیدان امام حسین (ع) نایل آمد.

«محمدحسن سهرابی‌فر» از رزمندگان جانباز لشکر ۳۱ عاشورا، آخرین لحظات حیات شهید «حمید باکری» را چنین روایت کرده است: «جزیره زیر آتش بی‌امان دشمن بود و تیراندازی‌ها فرصت پلک زدن نمی‌دادند. عملیات «خیبر» وارد چهارمین روز خود شده بود و این طرف پل «شحیطاط» کنار «حمید باکری» ایستاده بودم، حمیدآقا نیرو‌هایی که تازه به خط می‌آمدند را هدایت می‌کرد که آن‌جا سنگر بگیرند. پل «شحیطاط» - تنها راه ارتباط جزیره مجنون با خشکی- به یُمن تدبیر و فرماندهی او تصرف شده و با وجود جنگ سخت و نابرابر، دست ما بود.

حمیدآقا خسته بوده و چندروز چشم روی هم نگذاشته بود؛ ولی سرپا بود و نیرو‌های خط مقدم نبرد را در جزیره مجنون جنوبی هدایت می‌کرد. دشمن فشار زیادی می‌آورد تا ما را از پل عقب براند؛ ولی هنوز مقاومت می‌کردیم. حضور حمید آقا در مقام جانشین لشکر در آن‌جا، مایه‌ دلگرمی و قوت قلب رزمنده‌ها و امید فرماندهان شده بود.

کنار حمیدآقا ایستاده بودم که خمپاره‌ای پشت سرمان اصابت کرد و ده‌ها ترکش در بدنش (از کمر به بالا) نشست و یکی هم به زانوی پای راست من اصابت کرد. زخم‌های حمیدآقا به قدری کاری بود که نتوانست روی زمین بنشیند. روبه‌روی ما برکه‌ کوچکی وجود داشت و روی آب جعبه‌ مهمات چوبی خالی بود. حمیدآقا که نتوانست خودش را سرپا نگه دارد، هنگام افتادن یک لحظه در روبه‌رویش متوجه برکه و جعبه مهمات روی آب شد. در حالی که به رو می‌افتاد، هر دو دستش را روی جعبه مهمات گذاشت تا داخل آب نیفتد. دست انداختم زیر بغلش و نگذاشتم داخل آب بیفتد؛ کشیدم به سینه خاکریز (سدبند) و دیدم از دهانش باریکه خون می‌آید. فهمیدم ترکش‌ها کار خودشان را کرده‌اند. حمیدآقا چیزی نگفت و چشمانش آرام‌آرام بسته و دنیا پیش چشمانم تیره شد. شهادت «حمید باکری» را باور نمی‌کردم».

پیکری که جا ماند

نقل شده است که در عملیات خیبر پس ار شهادت حمید باکری، به سردار شهید مهدی باکری خبر داده شد که برادرت شهید شده‌ است و می‌خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ اما مهدی باکری اجازه نداد و از پشت بی‌سیم، این جمله تاریخی را به زبان آورد: «همه آن‌ها برادرای من هستند، اگر توانستید همه را برگردانید، حمید را هم بیاورید».


 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار