نگاهی به زندگی کوتاه و پربار شهید سالاروند؛

امتناع از گرفتن حقوق/ به دستور امام جبهه می‌روم تا ان‌شاالله راه کربلا باز شود

شهید «ماشاالله سالاروند» گفته است: «امام خمینی را دوست دارم و به دستور امام باید به جبهه بروم تا ان‌شالله راه کربلا باز شود و همه به زیارت امام حسین (ع) برویم.»
کد خبر: ۳۵۰۰۳۹
تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۲:۱۸ - 12June 2019

ماجرای اعزام پنهانی یک دانش‌آموز به جبههگروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: پس از شروع جنگ تحمیلی، پایگاه مقاومت بسیج در مدارس نیز همچون دیگر اقشار بسیج فعالیت‌هایش را آغاز کرد. با اوج‌گیری عملیات‌ها، دانش‌آموزان از سنگر مدرسه به سنگر دیگری اعزام شدند. آن‌ها در کنار تحصیل غیرحضوری، می‌جنگیدند تا یک وجب از خاک کشورشان به دست دشمن نیفتد. در دوران دفاع مقدس بیش از ۳۶ هزار نفر شهید و مفقودالاثر، ۲ هزار و ۸۵۳ نفر جانباز و ۲ هزار و ۴۳۳ نفر آزاده از دانش آموزان تقدیم دفاع از انقلاب اسلامی شدند.

ماشاالله سالاروند هم از آن دسته نوجوانانی بود که حضور در جبهه را رسالت خودش می‌دانست. زمانی که جنگ ایران و عراق آغاز شد، ۱۶ ساله و محصل بود. از آنجایی که خانواده‌اش به جهت سن کم اجازه رفتن به جبهه را به او نمی‌دادند، برای نخستین بار به طور پنهانی به جبهه رفت. خانواده وی زمانی که اصرار ماشاالله را دیدند، اجازه دادند در کنار تحصیل به جبهه نیز برود.

شهادت در فکه

وی ۲ سال در سنگر‌های ایثار و شهادت به عنوان آرپی‌جی زن، استوار در برابر دشمن ایستاد تا سرانجام در منطقه عملیاتی فکه در سن ۱۸ سالگی به سوی خالق خود پر کشید و بعد از گذشت هشت سال مفقودالاثر بودن پیکر پاکش به وطن برگشت.

برادر این شهید بزرگوار نقل کرده است که «ماشاالله می‌خواست به جبهه برود، اما به علت سن کم، پایگاه مقاومت مانع رفتن وی می‌شود. خانواده هم در خصوص اعزامش می‌گفتند که پس از اتمام تحصیل به جبهه برو. روزی طاقت نیاورد و با گریه گفت: «امام خمینی را دوست دارم و به دستور امام باید به جبهه بروم تا ان‌شالله راه کربلا باز شود و همه به زیارت امام حسین (ع) برویم.» بعد از گذشت ۲ ماه روزی صبح زود به مغازه رفتم. متوجه شدم که وی تمام شب گذشته را در مغازه به سر برده و تمام کار‌های روز بعد را به تنهایی انجام داده است. ماشاالله به من گفت که خیلی خسته‌ام و می‌خواهم بروم خانه تا کمی استراحت کنم. بعد از ۲ ساعت یکی از آشنایان به مغازه آمد و به من گفت که برادرت راهی جبهه است و الان در مسجد امام حسین (ع) در حال اعزام هستند. با عجله در مغازه را بستم و رفتم که ببینم واقعیت دارد یا نه. اما به دلیل ازدحام جمعیت نتوانستم او را ببینم. با هر سختی که بود خودش را به جبهه رساند. نمی‌توانستیم مانع رفتنش شویم. او پس از این اعزام، چند مرتبه دیگر هم به جبهه رفت.

برادرم بعد از اتمام عملیات رمضان طی مدت کوتاهی به مرخصی آمد. روزی از جانب پایگاه بسیج به منزل ما آمدند تا حقوق معوقه‌اش را بدهند که از گرفتن این پول امتناع می‌کرد و می‌گفت که من تنها پیام رهبرم را لبیک گفته‌ام.»

این شهید والامقام در وصیت‌نامه‌اش نوشته است: «از مردم هموطن و مسلمان خود تقاضامندم پیرو خط رهبر  و پشتیبان انقلاب و امام باشند. جبهه‌های اسلام را خالی نگذارند. بعد از شهادتم خانواده عزیزم گریه و بی‌قراری نکنند که باعث شادی دشمن شود. همیشه در مشکلات صبور باشید که خدا با صابران است.»

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها