مناجات‌‌نامه‌ای از شهید «محمدعلی ملک»؛

ما از مرگ نمی‌هراسیم

خدایا می‌دانی چه می‌کشم. پنداری که، چون شمع ذوب می‌شوم. ما از مردن که نمی‌هراسیم، اما می‌ترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند.
کد خبر: ۳۵۳۹۳۹
تاریخ انتشار: ۲۶ تير ۱۳۹۸ - ۰۰:۴۵ - 17July 2019

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از گرگان، روحانی شهید سردار «محمدعلی ملک» ازجمله شهدایی است که اهل قلم بوده و یادداشت‌ها و نیایش هایی از وی در دوران دفاع مقدس بجا مانده است. این یادداشت‌ها، از سال 1361 و در 16 سالگی و با ورود به عرصه دفاع مقدس و ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران آغاز شده و تا زمان شهادتش در دی 1365 ادامه داشته است.

این دست‌نوشته‌ها و یادداشت‌های روزانه و پراکنده شهید ملک، بالغ بر 500 صفحه است که بخشی از آن در کتاب «امام گردان» خاطرات شهید ملک تألیف «رحیم مخدومی» آمده است. مؤلف کتاب، این یادداشت‌ها را به جهت ارزش و اهمیت آن، مستقلا و بدون هیچ دخل و تصرفی و بر اساس سال نگارش آن، آورده است.

مخدومی در مقدمه کتاب درباره این یادداشت‌ها می‌نویسد: «محمد علی اهل قلم بود... آثار و دست نوشته‌های محمد علی دو ویژگی منحصر به فرد دارد: اول اینکه رنگ و بوی حجره و زهد و تهجد دارد، دوم اینکه متأثر از قلم عارف شهید دکتر مصطفی چمران است و این نبوده مگر به دلیل درک حضور او و مطالعه آثار و نیایش‌های او. محمد علی زمانی که در رکاب آن چریک درد آشنا می‌جنگید، تنها 15 سال داشت.» (مخدومی، ص 14)

در ادامه دو قطعه از نیایش های شهید ملک می آید:

های و هوی بهشت را می بینیم

خدایا، بارالها، معبودا، معشوقا، مولایم!

من ضعیف و ناتوان كه تحمل درد از دست دادن پاهایم را ندارم، چگونه عذاب تو را می توانم تحمل كنم؟

خدایا! مرا ببخش از گناهانم، تو كریمی و رحیمی.

خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم كه تا پایان راه برویم و بر سر پیمان خویش همچنان استوار ماندیم.

خدایا! های و هوی بهشت را می بینیم. چه غوغائی [است]!

حسین به پیشواز یارانش آمده. چه صحنه ای [است]!

فرشتگان ندا دهند كه همرزمان ابراهیم، همراهان موسی، همدستان عیسی، همكیشان محمد، همسنگران علی، همفكران حسین، همگامان خمینی، از سنگر كربلا آمده اند. چه شكوهی!

خدایا! به محمد (ص) بگو كه پیروانش حماسه آفریدند.

به علی بگو كه شیعیانش قیامت به پا كردند. به حسین بگو خونش در رگها همچنان می جوشد. بگو كه [از] آن خون ها سروها روئیده. ظالمان سروها را بریدند، اما باز هم سروها روئید.

خدایا می دانی چه می كشم. پنداری كه چون شمع ذوب می شوم. ما از مردن كه نمی هراسیم، اما می ترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند. اگر بسوزیم هم، روشنائی اش می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد. پس چه باید كرد؟

از یك سو باید بمانیم تا شاهد آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود. عجب دردی!

چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم. آری، یاران- همه- سوی مرگ رفتند در حالی كه نگران فردا بودند.

من با امام خمینی میثاق بسته ام و به او وفادارم. زیرا كه او به اسلام و قران وفادار است. و اگر چندین بار مرا بكشند و زنده كنند، دست از او نخواهم كشید. چون جداً عاشق او هستم. چه كنم كه چند وقتی است كه سیمای دلربایش را ندیدم. عزیزم، برادر و خواهر، راه سعادت بخش حسین را ادامه دهید و زینب وار زندگی كنید.

نخستین پرده از جلوی چشمانم كنار رفت

پروردگار من! ای دانای برون و درون من. پیش از این برآن بودم كه برای وصول به بارگاهت راه های بس دور و درازی در پیش دارم. باید مسافت ها طی كنم و از منزلگه های خطرناك و ناپدید بگذرم. حال می فهمم كه من:

از گِل آدم شنیدم بوی تو       راه ها پیموده ام تا كوی تو

دیگر راهی در پیش ندارم كه آن را در نوردم. تنها باید گامی بردارم و پیشانی بر آستانه كبریائت بگذارم. این گام همان سر از خاك برداشتن و قصد دیدار با تو نمودن است.

در حیرتم ای خدای عزیز. آیا در پیشگاه ربّانی تو سخن بگویم، یا لب بربندم و به غوغای درونم گوش فرا دهم؟ اگر سخنی بگویم و با تو به راز و نیاز بنشینم، امواجی از دریای متلاطم جانم را در قالب الفاظ-كه تو تعلیم نموده ای- به بارگاهت می فرستم. زیرا:

این دعا هم بخشش و انعام توست.

ورنه در گلخن گلستان از چه رست.      

و اما اگر لب بندم و خاموش بنشینم، باز همان امواج است كه با نفس های آتشینم سر [به] بارگاهت می كشد و در منزلگه  انّا الیه راجعون می آرامد.

سال هایی فراوان از عمرم سپری شد و شب ها و روزها پشت سر هم از راه رسیدند و به گذشته درخزیدند و چهره ی واقعی زندگی همچنان برای من تیره و تار [بود] و به شكل معمای ناگشودنی همواره آزارم می داد و با گذشت روزگاران، آن چهره ی ملكوتی زندگی، پوشیده تر می گشت.

از آن هنگام كه راهی كوی آن معبود محبوب گشتم، نخستین پرده از جلوی چشمانم كنار رفت.

پرده ی نادانی ام بود كه گمان می كردم زندگی همان خورد وخواب و خشم و شهوت و طرب و عیش و عشرت است كه خدای مهربانم از فرو رفتن در آن، مَنعم فرموده است.  

انّما الدنیا لعبٌ و لهوٌ

پرده ی دوم هنگامی برداشته شد كه خود را در تكاپو در سر زندگی و مرگ دیدم و از قله ای بالاتر از زندگی و مرگ به زندگی نگریستم. من [آن]چه دیدم ای خدای بزرگ، حقیقتی نورانی تر از خورشید و نوازشگرتر از نسیم سحری [بود که]در این لحظات، خدا خدا گویان سرتاسر هستی در برابر دیدگانم درخشیدن گرفت. و چهره واقعی زندگی ام را دیدم. این همان چهره ملكوتی بود كه از بوته ی «ونفخت فیه من روحی»؛ (ودر آن انسان از روح خود دمیدم)، شكفته شد و چون گل[ی] زیبا می خندید و عطرافشانی می كرد. بله. این سیر و سیاحت درونی و پرواز معراجی، همان دعا و نیایش است كه خداوند هستی بخش ما را به شرف آن نائل فرموده است.

والسلام علیكم و رحمت الله و بركاته.

یادداشتی از جبهه ها در كوههای مورموری قبل از عملیات محرم در تاریخ 1361/7/29

یادداشت مجدد در شب یكشنبه، تاریخ 63/11/27 - حجره 19 شهابیه.

امضا، محمدعلی.

خدایا ما با تو پیمان بسته ایم و بر سر پیمان خویش همچنان استوار هستیم

خدایا ما با تو پیمان بسته ایم و بر سر پیمان خویش همچنان استوار هستیم

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار